در گاو صندوق را باز کردم. برق شمشهای طلا و دستههای اسکناس سبز، حالم را جا آورد. پولها را توی کیسه ریختم. طلاها را هم. در بسته شد.
از دستگاه خودکاری اسم و مشخصات خودم را شنیدم وسوابق همه پروندههایم را به ترتیب تاریخ مرور کردند. آخرش هم گفتند اگر مثل آدم دستهایم را بالا نبرم آبکش میشوم. به خشکی شانس.
ترجمه اسدالله امرایی